22 دیکتاتور بیرحم تاریخ که نامشان را تاکنون نشنیدهاید
حکومت مردم سالار موهبتی است که کمتر آدمهایی در طول تاریخ بشریت از آن بهرهمند بودهاند. و با وجود اینکه شاید اکثریت دیکتاتورها به اندازهی هیتلر یا استالین ستمگر نبودهاند، تاریخ پر است از ظالمان، جنایتکاران جنگی، دیگرآزاران، اجتماعستیزان، و افراد خودخواه و از خود راضی که همیشه به عنوان روسای غیرمنتخب، حکومتِ یک کشور را به دست میگیرند و به غمانگیزترین شکل ممکن، به آدمها و جوامع تحت حکومتشان آسیب و ستم روا میدارند. در ادامه ۲۲ دیکتاتور بیرحم را معرفی میکنیم که احتمالا تاکنون نامشان را نشنیدهاید.
دیکتاتورهای بیرحم تاریخ
- فرانسیسکو سولانو لوپز (پاراگوئه، 1870-1862)
اگرچه پس از گذشتِ چند دهه از مرگاش، هنوز با احترام از وی یاد میشود، ولی فرانسیسکو سولانو لوپز، رئیس جمهور و رهبر نظامی سابق پاراگوئه با مداخله در جنگ داخلی اوروگوئه در اواسط دههی 1860 به شکل نابخردانهای باعث تحریک کشورهای همسایهاش یعنی برزیل و آرژانتین شد.
پس از پایان آن جنگ، کشورهای برزیل، آرژانتین و طرفِ پیروز در جنگ اوروگوئه به شکل مخفیانه با طرحی موافقت کردند که در آن قرار شد نیمی از خاک پاراگوئه را اشغال کنند.
لوپز شرایط صلحی را که از جانب “ائتلاف سهگانه” ارائه شده بود، رد کرد و با تمام قوا به این کشورها حمله کرد.
آنچه در پیِ این درگیریِ ویرانگر رخ داد این بود که لوپزِ بلندپرواز به اجبار کودکان را به جنگ فرستاد، صدها نفر از دستیاراناش را اعدام کرد (از جمله برادر خودش)، در اثر این تصمیم عجولانه ویرانیها و آسیب زیادی به مناطق مختلف وارد کرد، و باعث شد به مدت هشت سال کشورش تحت اشغال نظامی آرژانتین باشد.
با مرگ لوپز در جریان یک نبرد در 1970 جنگ پایان یافت؛ در نتیجهی این جنگ، جمعیت پاراگوئه از تقریبا 525،000 نفر به 221،000 نفر کاهش یافت، و در کل این کشور تنها 29،000 مردِ بالای 15 سال زنده ماندند.
- ژورف تیسو (اسلواکی، 1945 – 1939)
تیسو کشیش کاتولیکی بود که در دورهی کوتاهی رهبری فاشیستهای اسلواکی را به عهده گرفت، و تقریبا در طول جنگ جهانی دوم رئیس یکی از رژیمهای اقماری متعدد آلمان بود.
با وجود اینکه تیسو در مقایسه با دیگر رهبران رژیمهای دستنشاندهی نازیها، اعتقادات فاشیستیِ معتدلتری داشت، ولی یک شورش ضدفاشیستی را در1944 به شکل بیرحمانهای سرکوب کرد.
وی همچنین در تبعیدِ جمعیت عظیم یهودیان این کشور به اردوگاههای کار اجباری نازیها از اولین کسانی بود که به این کار اعتقاد داشت و آن را تسهیل کرد.
اسلواکی در آن زمان بیش از 8۸،000 یهودی داشت. با این حال، با پایان جنگ، نزدیک به 5000 یهودی در این کشور باقی ماندند.
- دوما استویای (مجارستان، 1944)
میکلوس هورتی، رهبر وقتِ مجارستان، برای همکاری با رژیم آدولف هیتلر در باز پسگیری اراضیِ این کشور که در نتیجهی جنگ جهانی اول از دست رفته بود، با آلمان نازی متحد شد.
وقتی قدرت آلمان در جنگ در 1944 در حال افول بود، هورتی سعی کرد راه مستقلی از آلمان نازی پیش بگیرد و از اخراج یهودیان سر باز زد – همین تصمیم باعث شد نازیها به این کشور حمله کنند و با اینکه هورتی همچنان رسما بر مسند قدرت بود، دوما استویای را به عنوان رهبر دستنشاندهی خود در مجارستان منصوب کنند.
در طول شش ماه از نخستوزیریِ استویای در مجارستان، بیش از 440،000 یهودی به عنوان یکی از آخرین جمعیت هایی که با اجبار به سمت هولوکاست رفتند، از این کشور به اردوگاههای کار اجباری تبعید شدند.
استویای که در سالهای منتهی به جنگ جهانی دوم سفیر مجارستان در آلمان نازی بود، پس از جنگ توسط ارتش آمریکا دستگیر و در 1946 در مجارستان اعدام شد.
- آنته پاولیچ (1945-1941)
آنته پاولیچ کار خود را به عنوان یک سیاستمدارِ مخالف تمرکزگراییِ سیاسیِ کشوری آغاز کرد، که بعدها رسما به عنوان امپراتوری یوگسلاوی شناخته شد.
پس از آنکه پادشاه یوگسلاوی در 1929 خود را به عنوان یک دیکتاتور معرفی کرد، پاولیچ برای سازماندهی یک جنبش ملیگرایی افراطی به نام اوستاشه از کشور گریخت.
اوستاشه تمام تمرکزش را وقف تاسیس کرواسیِ مستقل میکرد و گاهی اوقات به کارهای تروریستی نیز دست میزد. سرانجام، این گروه شاه الکساندر را در 1934 به قتل رساندند.
پس از آنکه نیروهای محور متحدین، یوگسلاوی را در 1941 به اشغال درآورند، پاولیچ به عنوان رئیس دولت مستقل کرواسی (NDH) قدرت را به دست گرفت.
در این مدت این کشور ظاهرا تحت حکومت رژیم اوستاشه بود، ولی در حقیقت دارای حکومتی دستنشاندهی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی بود. این رژیم، تحت رهبری پاولیچ، به آزار و اذیت صربهای ارتدوکس، یهودیان، و رومانیاییهای مقیم کرواسی پرداخت.
پس از شکست آلمان در 1945، پاولیچ برای مدتی مخفی شد و سرانجام به آرژانتین گریخت. وی در 1959 در اسپانیا درگذشت.
- ماتیاس راکوشی (1956 – 1945)
ماتیاس راکوشی پس از تحکیم قدرت سیاسی در 1945 رهبر کمونیست مجارستان شد.
وی که به عنوان “بهترین شاگرد مجاری استالین” شناخته میشد، به صورت هماهنگ دست به پاکسازی سراسری زد، و یک رژیم سرکوبکنندهی متحد شوروی را تاسیس کرد.
پس از مرگ استالین در 1953، اتحاد جماهیر شوروی، رژیم راکوشی را بسیار بیرحم تشخیص داد و از وی خواست به شرط آنکه منصب نخستوزیری را به فرد اصلاحطلبی به نام امره ناگی واگذار کند، میتواند به عنوان دبیرکل حزب کمونیست مجارستان باقی بماند.
راکوشی تلاش کرد مدتی در مسندش باقی بماند، تا اینکه اتحاد جماهیر شوروی رسما وی را یک خطر تشخیص داد.
مسکو به منظور آرام کردنِ رهبر یوگسلاوی، مارشال تیتو، وی را در 1956 از کارش عزل کرد.
- خُرلوگین چویبالسان (مغولستان، دههی 1930- 1952)
چویبالسان پس از ملاقاتهای متعدد با استالین، سیاستها و روشهای رهبر شوروی را اتخاذ کرد و در مغولستان به اجرا درآورد.
وی نظام دیکتاتوری تاسیس کرد، مخالفان را سرکوب کرد و دهها هزار آدم را به قتل رساند.
طبق گزارشی که در 1968 منتشر شد و در واژهنامهی تاریخی مغولستان نیز از آن یاد شده است، وی در دههی 1930 “بسیاری از کارگران پیشرو در حزب، دولت، و سازمانهای مختلفِ اجتماعی، و افسران ارتش، روشنفکران و دیگر کارگران وفادار را دستگیر کرد و به قتل رساند”.
در اواخر 1951، چویبالسان برای درمان سرطان کلیه به مسکو رفت، و پس از یک سال درگذشت.
- اَنور خوجه (آلبانی، 1985- 1944)
دیکتاتور کمونیست آلبانی پیش از اجرای سیاست ویرانگرش مبنی بر تاسیس حکومتی مستقل و متکی به خود، و تبدیل کشور آلبانی به نسخهی بالکانیِ کرهی شمالی در دنیای مدرن، با اتحاد جماهیر شوروی و چین دشمنی و شروع به مخالفت کرد.
خوجه در طول چهار دهه حکومت، جلوی مذهب را گرفت، دستور داد هزاران سنگر بتونی در سراسر آلبانی بسازند، ساختمانهای عمومیِ غیرعادی در شهرها ساخت، بارها دست به پاکسازی آدمهای اطرافاش زد، و تقریبا همهی روابط بینالمللی مهم آلبانی را قطع کرد.
خوجه کیش شخصیتی نظیر استالین را به اجرا درآورد، و جامعهای کاملا بسته به وجود آورد که عملا هیچ مخالفت سیاسی را تحمل نمیکرد.
در کشوری در که در حال حاضر حدود 3 میلیون نفر جمعیت دارد، طبق تخمینها در زمان حکومت خوجه حدود 200،000 نفر به اتهام جرائم سیاسی زندانی بودند.
- لو دوان (ویتنام، 1986 – 1960)
اگرچه لو دوان هرگز به صورت رسمی رئیس حکومت ویتنام نبود، ولی بیش از 20 سال مهمترین تصمیمگیرندهی رژیم کمونیستیِ این کشور بود.
پس از جنگ ویتنام و تهاجمِ موفق ویتنام شمالی به ویتنام جنوبی، دوان بر تمام پاکسازیهای مخالفان کمونیسم در ویتنام جنوبی نظارت داشت و بیش از 2 میلیون نفر را زندانی و بیش از 800،000 ویتنامی را مجبور به فرار با قایق کرد.
ویتنام تحت نظارت دوان، با تلاشهای شکستخوردهای به سمت تمرکز اقتصادی پیش رفت، ولی نسلهای بعدیِ این رهبر ویتنامی، این طرح را به طور کلی تغییر دادند.
- یان اسمیت (رودزیا، 1979-1964)
یکی از بحثبرانگیزترین شخصیتهای تاریخ پسااستعماری آفریقا، یان اسمیت، خلبان مدالآور هواپیمای جنگنده در جنگ جهانی دوم است، که با رهبری وی، رودزیا (زیمباوهی کنونی) در 1965 از امپراتوری بریتانیا جدا شد.
وی قصد داشت قوانین سفیدپوستان را در مستعمرهای کاملا سیاهپوست حفظ کند.
اسمیت، به عنوان نخستوزیر رودزیای مستقل، نظام آپارتایدی نظیر همسایهی جنوبیاش – آفریقای جنوبی – ایجاد کرد، و از طریق نظامِ جداسازی و کنترلِ نژادی به دنبال اجرای قوانین سفیدپوستان بود.
اگرچه سفیدپوستان کمتر از تنها 4 درصد جمعیت رودزیا را تشکیل میدادند، حکومت اسمیت نزدیک به 15 سال زیر سایهی انزوای بینالمللی و جنگ داخلی ادامه داشت.
در 1980 توافق تقسیم قدرت را پذیرفت و رابرت موگابه را به درجهی نخستوزیری ترفیع داد.
اگرچه یان اسمیت گاهی اوقات به دلیل خواست قلبیاش برای تسلیم قدرت، مورد تحسین قرار میگرفت – اقدامی که باعث شد زیمباوه پیش از همسایهاش، آفریقای جنوبی، از یوق 15 سال حکومت اقلیت رهایی یابد – ولی تا بیش از یک دهه پس از آن، همچنان تبعیضهای نژادیاش را ادامه میداد.
- رامفیس تروخیو (جمهوری دومینیکن، می 1961 – اکتبر 1961)
پدر رامفیس، شخصی که از رامفیس نیز منفورتر بود، بیش از 30 سال بر جمهوری دومینیکن حکمرانی میکرد.
بزرگترین پسر رافائل، که در 14 سالگی به مقام سرهنگی رسید، فقط چند ماه به عنوان دیکتاتور این کشور کارائیبی وقت داشت – ولی از همین چند ماه نیز استفاده کرد تا مبارزهی تلافیجویانهی بیرحمانهای علیه مظنونینِ قتل پدرش در 30 می 1960 راه بیندازد.
هنگامی که رامفیس، یک شکنجهگرِ ماهر و عیاش و زنبارهی دیرینه، جمهوری دومینیکن را در اواخر 1961 با یک قایق بادبانی به سمت تبعیدگاهاش در اسپانیا ترک میکرد، تابوت پدرش را نیز با خود برد.
نزدیک به 4 میلیون دلار پول و جواهرات در تابوت پدرش مخفی شده بود.
- مایکل میکومبِرو (بوروندی، 1967 – 1966)
مایکل میکومبرو، کاپیتانِ ارتش و سپس وزیر جنگ، تنها 26 ساله بود که توانست یک عملیات ضدکودتا را رهبری کند و همین عملیات باعث شد بتواند بر مسند نخستوزیری تکیه بزند.
با توجه به اینکه دو نخستوزیر قبلی – از زمان استقلال این کشور از بلژیک در 1962 – به قتل رسیده بودند، نخستوزیری در کشور بوروندی شغل بسیار خطرناکی محسوب میشد.
میکومبرو که یک توتسی بود، به سرعت رژیم سلطنتی را از میان برداشت و پادشاه 19 سالهشان را به تبعید فرستاد.
میکومبرو نیروهای نخبهای را از میان توتسیها پرورش داد و در بدنهی ارتش و دولت به کار گرفت، و با این کار خشم جامعهی هوتو را برانگیخت.
در 1972، دولت میکومبرو قیام هوتوها را با سازماندهیِ قتلعام تقریبا 150،000 تا 300،000 نفر به شدت سرکوب کرد.
با اینکه موکومبرو در کودتای 1976 سرنگون شد، اختلاف هوتوها و توتسیها در بوروندی ادامه داشت، و از 1993 تا 2005 باعث ایجاد جنگ داخلی در این کشور شد.
- یحییخان (پاکستان، 1971 – 1969)
ژنرال پاکستانی و کهنهسرباز ارتش بریتانیا در جنگ جهانی دوم، توانست در 1969 حکومت پاکستان را منحل و حکومت نظامی تاسیس کند.
دو سال پس از روی کار آمدناش، ایالت پاکستان شرقی شکست خورد و تبدیل به کشور مستقل بنگلاش شد و همزمان در جنگ دیگری نیز در مقابل رقیب دیرینهاش، هندوستان، متحمل شکست شد، و بدین صورت یحییخان قدرتاش را از دست داد.
در همین حال، یحییخان بیش از نیممیلیون نفر از بنگلادشیها و دیگر اقلیتها را در هندوستان قتلعام کرد.
یحییخان در مارچ 1971، به ارتشاش دستور داد جنبش جداییطلب نوبنیاد را در پاکستان شرقی در هم بشکند.
پاکستان طیِ یک عملیات، ملیگراها و روشنفکران بنگلادش را مورد هدف قرار داد و با این کار حدود 10 میلیون آواره ایجاد کرد؛ این عملیات، هندوستان را وادار به مداخله در جنگ داخلیِ پاکستان کرد، و مقدمات استقلال بنگلادش از پاکستان پس از یک سال فراهم شد.
صدای ضبطشدهای از یحییخان در یک نشست با افراد عالیرتبهی ارتش در فوریهی 1971وجود دارد که در آن خطاب به افرادش، در مورد جداییطلبان و حامیانشان میگوید: “سه میلیون نفر از آنها را بکشید”.
در پایانِ آن سال، صدها هزار نفر کشته شدند – و یحییخان از سِمَتاش عزل و به نقطهای در پاکستان تبعید شد. وی در 1980 در پاکستان درگذشت.
- کارلوس مانوئل آرانا اوسوریو (گواتمالا، 1974 – 1970)
کارلوس آرانا اوسوریو یکی از حاکمان نظامیِ متعددی بود که در سالهای پر فراز و نشیب پس از کودتای 1954 رئیسجمهور گواتمالا شد.
در طول ریاستجمهوریِ وی، با تمامِ قدرت تلاش کرد شورشهای مسلحانه را آرام کند و به آزار و اذیتِ “دانشجویان تندرو”، گروههای کارگری و مخالفان سیاسیِ دولتاش بپردازد.
طبق تخمینها، حدود 20،000 نفر توسط دولت آرانا اوسوریو “کشته یا ناپدید” شدند.
گواتمالا تا 1986 همچنان زیر نظر روسای جمهوری نظامی اداره میشد، ولی جنگهای داخلی این کشور تا دسامبر 1996 ادامه داشت.
- خورخه رافائل ویدِلا (آرژانتین، 1981 – 1976)
افسر نظامی، خورخه رافائل ویدلا، حکومت آرژانتین را در کودتای 1976 به دست گرفت.
در آن زمان، این کشور گرفتار حکومت فاسدی بود و وضعیت اقتصادیِ بسیار وخیمی داشت؛ طبق مطالبِ درجشده در وبگاه Biography.com “این کشور در محاصرهی حملات چریکها و جوخههای مرگ بود؛ بنابراین بسیاری از آرژانتینیها از جنبش ویدلا استقبال کردند، و امیدوار بودند ائتلاف ‘سه مرد نظامی’ بتواند بر این آشوبها و خشونتها پایان دهد”.
ویدلا سعی کرد با اصلاح بازارِ آزاد، رشد اقتصادی این کشور را به حالت قبل بازگرداند، و البته “تا حدودی هم موفق” بود. با این حال، همزمان ویدلا دادگاهها را تعطیل کرد و قدرت قانونگذاری را به یک هیئت نه نفره از نظامیها سپرد.
دولت ویدلا “جنگ کثیف و بسیار خشنی راه انداخت، که در آن هزاران نفر به عنوان خرابکار و توطئهگر ربوده، بازداشت و کشته شدند” که در میان این کشتهشدگان روشنفکران، روزنامهنگاران و فرهیختگان نیز وجود داشتند.
طبق آمارهای دولتی، 9،000 نفر در طول ریاستجمهوری ویدلا کشته شدند، ولی برخی منابع معتقدند شمار کشتهشدگان بین 15،000 تا 30،000 نفر بوده است.
وی در 1985 به حبس ابد محکوم شد، ولی در 1990 بخشیده شد. در 2010 به دادگاه فراخوانده و یک بار دیگر نیز به حبس ابد محکوم شد. وی در 2013 درگذشت.
- فرانسیسکو ماسیاس انگوئما (گینهی استوایی، 1979 – 1968)
اولین رئیس جمهور گینهی استوایی، یک فرد دزدسالار و روانگسیخته بود که خود را رهبر همیشگیِ این کشور معرفی کرد، و بسیاری از خزانهی ملی را در چمدانهایی زیر تختاش نگهداری میکرد، و طبق تخمینها، یکسوم جمعیتِ 300،000 نفریِ این مستعمرهی سابقِ اسپانیا را کشته یا تبعید کرد.
نفرتِ انگوئما از طبقهی تحصیلکردهی کشورش را میتوان با پل پوت، دیکتاتور کامبوج، مقایسه کرد.
برنامههای کار اجباری گسترده در این کشور، نشان دیگری از ظلم و ستم تاریخیِ انگوئما بر مردماش بود: یکی از افرادی که در زمان حکومت انگوئما به گینهی استوایی سفر کرده بود، شرایط این کشور را اینگونه توصیف کرد: “اردوگاههای کار اجباریِ آفریقا – من را یادِ اردوگاههای کار اجباری داخائو میاندازد”.
برادرزادهی انگوئما، تئودور اوبیانگ، در کودتای 1979 وی را سرنگون و اعدام کرد.
- تئودور اوبیانگ ( گینهی استوایی، از 1979 تاکنون)
تئودور اوبیانگ، عمویاش فرانسیسکو ماسیاس انگوئما، اولین رئیسجمهور گینهی استوایی را در 1979 سرنگون کرد.
در 1995 در گینهی استوایی نفت کشف شد، و باعث شد اوبیانگ به منبع مالیِ تقریبا بیحدوحصر و قدرت زیادی دست یابد.
در حالیکه این کشور با700،000 نفر جمعیتِ نیازمند و فقیر در چارک پایین رتبهی کشوری در شاخص توسعهی انسانی قرار دارد، منابعِ ثروت باعث شد یکی از ستمگرترین رژیمهای جهان در این کشور به وجود بیاید.
دولت اوبیانگ متهم به شکنجهی مخالفان، و جلوگیری از هرگونه آزادیهای سیاسی است.
همزمان، اوبیانگ همواره تلاش کرده است مالابو، پایتخت این کشور را به مرکز جهانگردی و برگزاریِ همایشهای بینالمللی تبدیل کند، و از جهات سیاسی و اقتصادی گینهی استوایی را به عنوان چهرهای قدرتمند و در حال رشد به جهان معرفی کند.
- سیاد بری (سومالی، 1991 – 1969)
هنگامی که این دیکتاتور نظامی و جامعهخواهِ سومالیایی به منطقهی اوگادنِ اتیوپی- با اکثریت جمعیتِ سومالیایی – تجاوز کرد، مرتکب اشتباهِ راهبردیِ فاجعهباری شد.
این تجاوز، اتحاد جماهیر شوروی را متقاعد کرد تا دست از حمایت دولتِ بری بردارد.
و در عوض شوروی به حمایت رژیم تازهتاسیس کمونیستیِ سومالی پرداخت.
بری پس از شکست در جنگ علیه اتیوپی، به مدت 13 سال به حکومتاش در سومالی ادامه داد.
نحوهی حکومت بری ترکیبی از نیروی قهری و تفرقهی زیرکانه در نظام قبیلهای سومالی بود، و تا آخر حکومتاش به همین شیوه ادامه داد.
فاجعهبارترین میراثی که بری از خود به جای گذاشت، این بود که سومالی را در 1991 را به ورطهی جنگ داخلی کشاند، و باعث شد این کشور بیش از دو دهه دچار آشوب و ناآرامی شود.
- رادوان کاراجیچ ( جمهوری صرب بوسنی، 1996 – 1992)
رادوان کاراجیچ رئیسجمهور جمهوری صرب بوسنی بود، که پس از جدا شدن بوسنی از یوگسلاوی در 1992 ، خودشان را از بوسنی جدا کردند و “جمهوری” خودخواندهی قومی تشکیل دادند.
کاراجیچ به عنوان رئیس جمهور، ستاد پاکسازی قومی را علیه مسلمانان بوسنی تشکیل داد و پس از جنگ جهانی دوم یکی از شدیدترین فجایع ضد حقوق بشری را در خاک اروپا مرتکب شد.
برخیها معتقدند قتلعام سربرنیتسا در جولای 1995 به دستور کاراجیچ انجام شد، که در آن شبهنظامیان صرب بیش از 8،000 مسلمان بوسنیایی را در سه روز به قتل رساندند.
پس از پایان جنگهای داخلی بوسنی، کاراجیچ مخفی شد، سپس به عنوان کارشناس بیماریِ هومیوپاتی تحت یک نام جعلی به نوشتن مقاله در مورد درمان این بیماری پرداخت.
وی در 2008، در صربستان دستگیر شد و به دادگاه بینالمللی کیفری برای یوگسلاوی سابق در لاهه فرستاده شد تا به اتهاماتاش در مورد جنایت علیه بشریت رسیدگی شود.
- تئودور سیندیکوبوابو (رواندا، آوریل 1994 تا جولای 1994)
تئودور سیندیکوبوابو فقط اندکی از مسئولیت سنگین سازماندهی نسلکشی رواندا را برعهده داشت؛ نسلکشی که تا حد زیادی از جانب افسران تندروی ارتش و مسئولان دولتی نظیر تئونسته باگوسورا طرحریزی شده بود.
ولی وقتی هواپیمای رئیسجمهور رواندا، جوونال هابیریمانا، در 6 آوریل 1994 مورد اصابت گلوله قرار گرفت، سیندیکوبوابو مردی بود که از جانب طراحان نسلکشی به عنوان رئیس دولت رواندا منصوب شد.
پزشک متخصص اطفالِ سابق، تبدیل به رئیس دولتی شده بود که مرتکب قتلعام حدود 800،000 نفر شد.
بر اساس گزارشهای دیدهبان حقوق بشر، نه تنها سیندیکوبوابو تلاشی برای متوقف کردنِ آن حمام خون نکرد، بلکه در 20 آوریل 1994 در سایاهیندای رواندا حاضر شد و “شبهنظامیان را تشویق و از آنها تشکر کرد، و قول داد سربازانی را به کمکِ آدمهای محلی بفرستد تا کارِ توتسیهایی را که در کلیسای محلی سنگر گرفتهاند، تمام کنند”.
وقتی که رئیسجمهور کنونی رواندا، پل کاگامه، در روزهای پایانیِ نسلکشی به این کشور حمله کرد، سیندیکوبوابو به کشور همسایه، زئیر، گریخت.
وی در 1998 در تبعید درگذشت.
- تان شیو (میانمار، 2011 – 1992)
تان شیو رهبر حزب نظامیان حاکم در میانمار (برمه) بود و به جرم نقض حقوق بشر از جانب دولتهای غربی محکوم و تحریم شده بود.
طبق گزارشها، بیش از 1 میلیون نفر تحت حکومت تان شیو به “مناطق حومه” و “اردوگاههای کار” فرستاده شدند.
طبق گزارش گاردین در 2007 “عملا هیچ فضایی برای آزادی بیان در این کشور وجود نداشت؛ داشتنِ رایانه یا دستگاه دورنگار ممنوع بود، و هر شخصی که با روزنامهنگاران خارجی مصاحبه میکرد به زندان یا شکنجه تهدید میشد”.
با اینکه شیو در 2011 از قدرت خلع شد، ولی به گزارش وال استریت ژورنال “وی همچنان پشت صحنهی سیاسی این کشور، قدرتِ نفوذ زیادی دارد”.
به تازگی وی متعهد شده است از دشمن سابقاش، آنگ سان سو چی، به عنوان “رهبر آیندهی” میانمار حمایت کند – اگرچه در طول حکومت تان شیو، آنگ سان سو چی، دارندهی جایزهی صلح نوبل و رهبر مخالفان دولت، در حبس خانگی به سر میبرد.
- ایسایاس آفورکی (اریتره، از 1991 تاکنون)
اریتره در 1991 از اتیوپی جدا و به استقلال رسید، و این استقلال را تا حدودی مدیون رهبریِ ایسایاس آفورکی در مبارزهی مسلحانه علیه رژیم کمونیستی و بیرحم اتیوپی و سرنگونی آن است.
ولی آفورکی پس از 25 سال توانست یکی از وحشتناکترین دیکتاتوریّهای دنیا را ایجاد کند.
دولت آفورکی شبکهای از اردوگاههای مخفی و بیرحمانهای برای زندانی کردن افراد ایجاد کرده است، و شهرونداناش را به اجبار به عنوان سرباز وظیفه برای خدمت نظامیِ بیپایان به خدمت میگیرد.
خفقان داخلی اریتره باعث شده است بدون اینکه درگیریِ نظامی و جنگ داخلی در این کشور وجود داشته باشد، بیش از 380،000 نفر از جمعیت 7 میلیونی اریتره، از این کشور فرار کنند.
سیاست خارجی آفورکی نیز دارای مشکلات زیادی است.
در 1998 اختلاف میان اریتره و اتیوپی در مورد علامتگذاری مرزیِ دو کشور به سرعت به آخرین جنگ تمامعیارِ دولتها در قرن بیستم تبدیل شد. آفورکی را تا حدودی در مورد کوتاهی در جلوگیری از بروز جنگی که باعثِ مرگ تقریبا 100،000 نفر شد، مقصر میدانند.
اریتره به اتهام حمایت از شبهنظامیان الشباب که در سومالی با ارتش اتیوپی در حال جنگ هستند، مورد تحریمهای سازمان ملل قرار گرفت.
- یحیی جامع (گامبیا، از 1996 تاکنون)
رئیسجمهور گامبیا از 1996 یکی از سرکوبگرترین دولتهای دنیا را به وجود آورده است.
جامع از دستگیری و شکنجهی خودسرانه به عنوان شیوهی مورد علاقهاش در حکومت استفاده میکند، و تهدید کرده است گردنِ مردان همجنسگرا را با دستانِ خودش میبرد.
مردم گامبیا دستهدسته از این کشور فرار میکنند.
علیرغم اینکه گامبیا تنها 8/1 میلیون نفر جمعیت دارد، در میان 10 کشوری است که دارای بیشترین مهاجران به کشورهای مدیترانه و اروپا است.