10 چیز شگفت انگیز که افراد موفق در کسب و کار را خوشحال میکند و شاید باورتان نشود!

مقاله‌های سبک زندگی درباره‌ی افراد موفق در کسب و کار و آدم‌های ثروتمند و مشهور عمارت‌های مجلل، خریدهای عجیب و غریب، و تفریحات محیرالعقول را به ذهن متبادر می‌کند. و با این که رئیس اوراکل، لری الیسون، در مسابقات قایق‌سواری با قایق‌های بادبانی شرکت می‌کند، در یک خانه‌ی 100 میلیون دلاری زندگی می‌کند، و یک جزیره‌ی تفریحی در منطقه‌ی هاوایی می‌خرد، این کار در بین رهبران کسب و کار و مدیران یک هنجار نیست. اما صدها مدیرعامل، نایب رئیس و موسس موفق هستند که اکثریت قریب به اتفاق آنها، به خاطر نبود شرایط بهتر، از چیزهای عادیتر به هیجان می‌آیند.

چرا این موضوع اهمیت دارد؟ چون ما در فرهنگی زندگی می‌کنیم که تا حدودی سعی می‌کند آدم های کسب و کاری موفق را هم ستایش کند و هم به ‌آن‌ها نفرت بورزد، در حالی که حقیقت این است که آن‌ها هم مثل من و شما از گوشت و استخوان درست شده‌اند. نه این که بخواهیم کلیشه‌ای صحبت کنیم، اما کسانی که من می‌شناسم از انجام چیزهایی بسیار کوچک و ساده لذت می‌برند که ممکن است شما را شگفت‌زده کند. پس این شما و این ۱۰ چیز شگفت انگیز که افراد موفق را خوشحال میکند و شاید باورتان نشود!

  1. کمک به کسانی که نیازمند و مستحق کمک هستند.

صحبت کردن از علت‌ کمک‌های خیریه این روزها کار مرسومی است اما، بر اساس تجربه‌ی من، آدم‌های کمی در واقع به آن چه می‌گویند عمل می‌کنند. افراد موفق در کسب و کار عموما وقتی پای آدم‌های نیازمند و مستحق به میان می‌آید- دومی تمایزی کلیدی است- در مورد وقت و پول‌شان کاملا سخاوتمند هستند.

  1. خوابیدن در تختخواب خودشان.

شکوه یک مدیر قدرقدرت که به سرعت سرتاسر جهان را می‌پیماید کاملا افسانه است. در آغاز شاید جالب به نظر برسد، اما پس از چند میلیون مایل پرواز، کاملا مریض و از تمام آن پروازهای شبانه و قدم زدن داخل اتاق‌های هتلی که نمی‌دانید در کدام شهر یا کشور است خسته می‌شوید. گلیندا درست می‌گفت. هیچ جا خانه‌ی خود آدم نمی‌شود.

  1. سرگرمیهای روزمره.

بعضی‌ها ماکت می‌سازند یا ساز می‌زنند در حالی که بعضی دیگر دوست دارند کیک فنجانی درست کنند یا پوکر بازی کنند. من باغبانی دوست دارم و برای هیزم تهیه کردن درختان بزرگ را خرد می‌کنم. همچنین غذای آسیایی درست و انواع نوشیدنی‌ها را جمع می‌کنم. بله، از آن‌ها هم می‌نوشم. جالب است!

  1. سفت و سخت کار کردن.

این در رابطه با آن چیزی است که آدم‌های موفق دوست دارند واقعا انجام بدهند، نه آنچه دوست دارند محض سرگرمی انجام دهند. و آن چه اکثر آن‌ها دوست دارند انجام بدهند سفت و سخت کار کردن است. آن‌ها اکثرا معتادان به کار هستند که عاشق کار خود هستند.

  1. وقت آرامش.
رپورتاژ

شهرت معمولا به دنبال موفقیت حاصل می‌شود. شهرت همراه با قلمرو می‌آید. اما در مرکز توجه عموم بودن آنقدرها هم که می‌گویند خوب نیست. اکثر این آدم‌ها وقتی کار نمی‌کنند از اوقات را تنها یا با خانواده و دوستان سپری کردن لذت می‌برند. از زیر فشار بیرون آمدن و از دور نگاهی به اوضاع انداختن تقریبا یک ضرورت است.

  1. کنترل کردن.

فقط تمام مدیر عامل‌ها نیستند که عشق کنترل کردن دارند، بلکه این خصلتی به اندازه‌ی کافی رایج است، به خصوص در بین موسسانِ شرکت‌های فناوری. متاسفانه، من هم به درد مشابهی مبتلا هستم! زندگی همین است دیگر.

  1. نصیحت کردن.

اکثر افراد موفق در کسب و کار درباره‌ی به اشتراک گذاشتن دانش و تجربه‌ی‌شان به طرز شگفت‌انگیزی سخاوتمند هستند. حتی بعد از راه انداختن مشاغل پول‌ساز، آن‌ها معمولا از صحبت کردن، نوشتن کتاب یا مقالات، یا فقط نصیحت کردن کسانی که نیازمند نصیحت هستند لذت می‌برند. آن‌ها عموما صمیمی هستند، و به نظارت کردن تمایل دارند، و در این باره نیز تظاهر نمی‌کنند.

  1. برنده شدن.

از آن‌جایی که روح رقابت توسط یک سیستم آموزشی که حد وسط را به جای شایسته‌سالاری ترویج می‌دهد، در حال حذف شدن است، شایان ذکر است که هر مدیر یا رهبر کسب و کار موفقی که من می‌شناسم برنده شدن را دوست دارد. آن‌ها مثل چارلی شین زیاد درباره‌ی آن روده درازی نمی‌کنند، با وجود این، این قضیه صحت دارد.

  1. عرق کردن.

غیر طبیعی است ولی اکثریت قریب به اتفاق این آدم‌ها به یکی دو روش تناسب اندامشان را حفظ می‌کنند. آن‌ها می‌دوند، پیاده روی می‌کنند، یوگا کار می‌کنند، شنا، دوچرخه سواری، اسکی می‌کنند، ورزش‌های سه گانه انجام می‌دهند، وزنه می‌زنند، هنرهای رزمی تمرین می‌کنند و هر چیز دیگری که موثر باشد انجام می‌دهند.

  1. خوب رفتار کردن با کارکنانشان.

هر چند دیدگاه پوپولیستی یک درصد این است که آنها ظالم، خودخواه، و حریص هستند، این بیشتر یک استثناء است تا یک قاعده. تقریبا هر رییس شرکتی که من می‌شناخته‌ام می‌دانسته است که سرمایه‌ی انسانی بی شک مهم‌ترین دارایی آن‌ها است.

روشی که جامعه‌ی ما دائما مدیرعامل‌ها را مثل خدایان یا الهه‌ها به اوج می‌برند و به عنوان تافته‌های جدا بافته بدنام‌شان می‌کنند به نوعی عجیب است. من واقعا متوجه این رفتار نمی‌شوم. اگر یکی از آن‌ها را در خیابان ببینید، ممکن است فکر کنید یک آدم معمولی است. این به آن خاطر است که او واقعا یک آدم معمولی است. این زیبایی سرمایه‌داری بازار آزاد است.

نوشته‌های مرتبط