۴ دلیل که ماندن در ازدواج سمی خطرناکتر از طلاق برای بچه ها است
زمانی که بچه بودم، به والدین طلاق گرفته به چشم بدی نگاه میشد. سرشان را تکان میدادند، نچ نچ میکردند؛ زنان مطلقه خانه خرابکن، خودخواه و منفور بودند، آنها زندگی کودکان را نابود میکردند. بعضی از کلیساها از ارائهی خدمت به آنها سر باز میزدند – ظاهرا، حتی خدا هم آنها را دوست نداشت. پیام او برای زوجهای ازدواج کرده این بود: به هر طریقی که لازم است خانوادهتان را حفظ کنید. دوران عوض شده است؛ امروزه، تقریبا نیمی از تمام ازدواجها در ایالات متحده به طلاق میانجامد. این که طلاق به بچهها کمک میکند یا به آنها آسیب میزند به نحوهی مدیریت آن توسط والدین بستگی دارد، اما یک چیز قطعی است: ماندن در ازدواج سمی خطرناکتر از طلاق است و قطعا به بچهها بیشتر آسیب میزند تا این که به نفعشان باشد.
بچههایی که مجبور هستند ازدواجهای بیعشق را تحمل کنند و تنش عاطفی را تاب بیاورند باید هر روز با رابطهی ناکارآمد والدینشان سر کنند. آنها عدم خوشبختی و احساس سردی و عدم صمیمیت والدینشان را مستقیما حس میکنند. در بسیاری از موارد، بچهها خودشان را سرزنش میکنند، و احساس میکنند رابطهی متشنج والدینشان تا حدودی تقصیر آنها است. در چنین مواردی، کنار هم بودن “برای بچهها” یک شوخی بیرحمانه است.
در اینجا چهار طریقی که کودکان از ازدواجهای غمانگیز و ملالانگیز رنج میبرند به شما معرفی میشوند:
۱. تنش مزمن
رابطهی والدینمان چنان اثر عاطفی بر ما میگذارد که هرگز از بین نمیرود. یک بخش طبیعی از فرآیند رشد کودکان درونی ساختن هر دوی والدین است. وقتی والدین مدام با هم درگیری دارند، بچههایشان آن درگیریها را درونیسازی میکنند. به جای احساس آرامش و راحتی، وقتی کنار پدر و مادرشان هستند، احساس تنش میکنند. چنین تنش متداومی میتواند بیماریهای عاطفی، اجتماعی، و جسمی وخیمی در کودکان ایجاد کند، مانند افسردگی، ناامیدی، یا خستگی مزمن.
۲. احساس عدم ثبات نفس
در فیلم شورش بیدلیل، جیمز دین بر سر پدر و مادرش که در حال مشاجره هستند فریاد میکشد، “بس کنید! داغونم کردین! ” چون جنگ بین والدین عمیقا در ذهن کودکان ریشه میدواند. این کشمکش احساس امنیت آنها را نابود میکند و آرامش درونیشان را به حداقل میرساند، و آنها را با هیجانات خودشان در مجادله و تضاد قرار میدهد. به عنوان مثال، آنها آرزو میکنند که دوست داشته شوند، اما از نزدیکی و صمیمیت اجتناب میکنند؛ آنها آرزوی داشتن دوست و رفیق را دارند، اما انزوا را انتخاب میکنند؛ آنها تواناییهای هوشی و ابتکاری بینظیری خواهند داشت، با وجود این تلاشهای خودشان را خراب میکنند. تضاد بیرونی بین والدینشان نهایتا به یک کشمکش درونی در خودشان تبدیل میشود که زندگیشان را بغرنج و رشد عاطفیشان را دچار اختلال میکند.
۳. ترس از صمیمیت
کودکانی که توسط والدین ناسازگار بزرگ میشوند مشکل بزرگی در نزدیک شدن به دیگران دارند. صمیمیت باعث آسیب روانی آنها میشود. آنها وقتی شاهد رابطهی ناکارآمد والدینشان بودند رنج میکشیدند، بنابراین از نزدیکی اجتناب میکنند تا از آسیب دیدن در امان بمانند. اگر موفق شوند یک رابطهی صمیمی ایجاد کنند، جانب احتیاط را رعایت یا گاردشان را حفظ میکنند. وقتی درگیری پیش میآید، به احتمال فراوان میگریزند یا همان مشاجراتی را که والدینشان داشتهاند با شریک جنسی خود بازآفرینی میکنند.
۴. مشکلات خلق و خوی
والدین متخاصم بچههایی درست میکنند که با مشکلات خلق و خوی جدی مثل افسردهخویی دست و پنجه نرم میکنند. این مشکلات، اگر درمان نشوند، ممکن است به اختلالات شخصیتی یا سوء مصرف مواد منجر شوند. در ژرفای این مشکلات یک یاس عمیق نهفته است. آنها از یک سن پایین یاد میگیرند که خوشبینی را کنار بگذارند و انتظار بدترین چیزها را داشته باشند. متاسفانه، ازدواجهای بد باعث میشود بچهها بسیار سریع به بلوغ برسند و دوران کودکی را از دست بدهند.