۱۲ حیوان باهوش با ماجراهایی که شما را شگفتزده میکنند
حیوانها موجوداتی بسیار ارزشمند و دوستداشتنی هستند. و با اینکه آنها نمیتوانند مستقیما با ما حرف بزنند، همیشه راهی را برای ابراز خود، برقراری ارتباط با انسان، کمک به ما، و حتی شوخی با انسانها پیدا میکنند.
ما در سایت بازده همواره هوش و ارزش حیوانات را تحسین میکنیم. در این مقاله، مجموعهای از داستانهای جالب و جذابی را که کاربران شبکههای اجتماعی دربارهی تجربهی خود از هوش ۱۲ حیوان باهوش به اشتراک گذاشتهاند، گردآوری کردهایم؛ امیدواریم از مطالعهی آن لذت ببرید!
۱. گربه قهرمان
“امروز صبح، گربهمان مارشی در حالیکه صدای جیرجیر بلندی از خود در میآورد، داخل خانه شروع به دویدن کرد. ما از خواب بلند شدیم و بوی پلاستیک سوخته استشمام کردیم. در نهایت، معلوم شد سیستم تهویهی حرارت مرکزی از کار افتاده است. او جانمان را نجات داد. گربهی قهرمان ما!
۲. گربهی ناقلا
پنجهی پای گربهام آسیب دید؛ باید ظرف یک هفته خوب میشد، ولی همچنان هنگام راه رفتن میلنگید. چند روز گذشت و برای آنکه کمی حالاش را بهتر کنم، رفتم به آشپزخانه تا چیزهایی را که دامپزشک برای بهبود پنجهی پایاش تجویز کرده بود، بردارم که از اتاق نشیمن صدای خنده شنیدم. وقتی از اتاق خارج شده بودم، این گربهی ناقلا دیگر نمیلنگید. ولی به محض آنکه با لوازم دامپزشکی به اتاق برگشتم، شروع به لنگیدن کرد.
۳. اورانگوتان شکمو
یک بار دیدم یک اورانگوتان به مسئول باغ وحش اشاره کرد و با زبان اشاره به وی گفت “موز” میخواهد.
۴. اورانگوتان امدادگر
یک اورانگوتان دستاش را برای کمک به یک محیطبان که در حال پاکسازی رودخانهای پر از مار است، دراز میکند؛ این لحظهی باشکوه توسط عکاسی به نام آنیل پرابهاکار ماندگار شده است.
۵. سگ آهنگشناس
ما سگی داشتیم که به مردی با مشکل جدی حنجره کمک میکرد. وی میتوانست حرف بزند، ولی به سختی و بسیار آهسته. وی ساز دهنی نیز مینواخت. این سگ خیلی سریع یاد گرفت به صداهایی که از ساز دهنی خارج میشود، واکنش نشان دهد – عکسالعمل این سگ به صدای ساز دهنی بیشتر از کلمهها بود.
۶. سگ راهنما
وقتی بچه بودم سگی داشتیم به نام “راکی”. یک روز، در همان دوران کودکی، یکی از برادرهایام خیلی اذیتام میکرد. من تصمیم گرفتم فرار کنم. راکی را برداشتم و به سمت جنگل رفتم. ناگهان متوجه شدم راه را گم کردهام و شروع به گریه کردم. راکی شروع به دویدن کرد و از من دور شد. ۱۰ دقیقه بعد، این سگ به همراه برادرم من را پیدا کرد.
۷. سگ سخاوتمند
من داشتم ماست میخوردم و سگام “نیچ” هم در کنارم بود. مقداری از ماست را داخل کاسهای ریختم و جلوی سگ گذاشتم. نیچ نصف ماست را خورد و کنار رفت، و اجازه داد جفتاش “لیلی” نصف دیگر آن را بخورد. مقدار دیگری ماست داخل کاسه ریختم. این بار هم نیچ نصف ماست را خورد و اجازه داد لیلی بقیهی آن را بخورد.
۸. گربه مهربان
اسب نابینایی دارم که یک دوست گربه دارد؛ هر وقت اسب نابینا هنگام چرا به نرده یا درخت نزدیک میشود، گربه به او هشدار میدهد. این گربه که “ایزل” نام دارد، هنگامی که احساس کند اسب در حال برخورد با مانعی است، سر و صدا راه میاندازد، و اسب نیز معنی صداهای ایزل را میفهمد. به علاوه، ایزل گربهی دیگری را هم به کار گرفته است تا در مواظبت از اسب به او کمک کند. من فکر میکنم ایزل در حال آموزش گربهی جدید است. سپس هر سه کنترل انبار را در دست میگیرند و من را مجبور میکنند به آنها هویج و ماهی تن بدهم.
۹. سگ حواسجمع
من سالها قبل یک آکواریوم داشتم که در آن، از ۲۰ ماهی و دو لاکپشت نگهداری میکردم. یک روز، ناگهان دیدم سگام من را صدا میکند؛ این رفتار سگ غیرعادی بود. من ایستادم. او به سمت آکواریوم رفت و شروع به سر و صدا کرد. من به آکواریوم نگاه کردم و دیدم اکسیژن آب به دلیل قطع برق در حال اتمام است. آن ۲۰ ماهی تا چند دقیقه دیگر میمردند و سگ حواسجمع من آنها را نجات داد.
۱۰. کلاغهای باهوش
دو کلاغ برای برداشتن سیب زمینیهای سرخ شده در جلوی ماشینام تلاش میکنند. هر وقت این کلاغها به ماشین نزدیک میشوند، صدای آژیر آن بلند میشود. بعد از چند بار تلاش، یکی از آنها پروازکنان واقعا به ماشین نزدیک شد (تا مثلا حواس ماشین را پرت کند)، و دیگری تمام سیب زمینیهای سرخ شده را برداشت و به اندازهی کافی از ماشین دور شد. سپس، هر دو شروع به خوردن سیب زمینیها کردند.
۱۱. گربهی سگدوست
گربهی عمهام روی میز آشپزخانه میرود و پیتزا را روی زمین میاندازد تا سگ بتواند آن را بردارد و بخورد.
۱۲. زنبورهای نجاتغریق
یک روز دیدم یک زنبور داخل ظرف آب افتاده و در حال غرق شدن است؛ میخواستم با قاشق آن را از داخل ظرف بیرون بیاورم که دیدن دو زنبور دیگر به سمتاش رفتند و نجاتاش دادند. این دو زنبور پاهایشان را به هم چسباندند – به طوری که با هم یکی شدند؛ و آنقدر پایین آمدند تا پاهایشان به زنبور داخل ظرف نزدیک شد. زنبور پاهای آنها را گرفت و سپس، آن دو پرواز کردند و به جایی امن رفتند. آن دو به زنبور کمک کردند خودش را خشک کند.