به بهانه روز کتاب: کرم کتاب نگذاشت کتابخوان شویم!
این روزها عجب کتابنخوانهایی شدهایم
به روزهای مهم ۲۴ آبان روز کتاب ، کتابخوانی و کتابدار در تقویم ایران یا ۲۳ آوریل روز جهانی کتاب که میرسیم همهی رسانهها، خبرگزاریها و شبکههای اجتماعی آمار رسمی و غیررسمی از سرانهی وحشتناک مطالعه در ایران منتشر میکنند. آماری در حد ۲ دقیقه در شبانهروز! یادم میآید وقتی کوچکتر بودم و عاشق مطالعه و کتابخوانی، اطرافیانم به من میگفتند کِرمِ کتاب!
بزرگتر که شدم از این که سرم توی کتاب باشد و پول توجیبیهایم را برای خرید کتاب خرج کنم یک کمی معذب بودم. فکر نمیکنم نوجوانی دلش بخواهد با کِرم مقایسه شود یا لقب کِرم را یدک بکشد. آن روزها هم نمیدانستم که این اصطلاح از کدام ریشه و فرهنگ آمده است و فقط یاد وول خوردن کرمهای بدترکیب لابلای خاک گلدان میافتادم و چندشم میشد و شاید اگر این همه عشق به کتاب در وجودم نبود سالها پیش به خاطر این لقب، کتاب خواندن را به همان کتابهای درسی مدرسه محدود میکردم و کتابنخوان حرفهای میشدم!
حتی یادم میآید کلاس پنجم ابتدایی وقتی برای نخستین بار عینکی شدم و آن قاب رنگی را روی چشمهایم گذاشتم و صبح فردا با عینک به مدرسه رفتم معلممان چشم غرهای بهم رفت و گفت: “چقدر بهت گفتم فعلا فقط باید کتابهای درسی را بخوانی، نباید شور چیزی را دربیاوری”. و من همان موقع که معلممان این حرفها را میزد کتاب کهنهی مری پاپینز و آرزوهای بزرگ را در کیفم داشتم تا ظهرهنگام در راه بازگشت به خانه وقتی سوار اتوبوس هستم بخوانم و غرق در دنیای خیال شوم. شاید همان جا بود که کتابخوان شدم و دلباختهی رقص کلمات روی تن سفید کاغذ.
حالا سالهای زیادی از آن روزگار میگذرد و من دلیل استفاده از این واژهی عجیب و البته جذاب bookworm (کرم کتاب) را برای کتابخوانها فهمیدهام و به احساسات شکنندهی آن روزهای خودم میخندم اما هنوز دلیل این همه گریز از کتاب را در جامعهی امروز نفهمیدهام! آمارها از سرانهی مطالعهی بین ۲۰ دقیقه تا ۹۰ دقیقه در بسیاری کشورهای جهان سخن میگویند و ما با ۲ دقیقه سرانهی مطالعه هنوز شلوغترین آرایشگاهها را به جای کتابخانهها داریم.
در این جادهی کتابنخوانی هرکسی برای خودش دلایلی هم دارد. بعضی میگویند کتاب گران است. همان شعر حافظ را هم که بخواهم از روی کتابش بخوانم و نسخهی کوچکاندازه حتی قطع رقعی با جلد شومیز را بخرم بیشتر از ۵۰ هزار تومان باید بپردازم تازه اگر بخوام کیفِ خواندن حافظ را تکمیل کنم و جلد گالینگور را بخرم که باید بالای ۸۰ هزار تومان پولش را بدهم. خب وقتی در کمتر از ۱ دقیقه از اینترنت و به رایگان دانلود میکنم و در دستگاهم ذخیره میکنم و هروقت دلم خواست میخوانم چرا کتاب را در کتابخانه انبار کنم؟
بعضی هم میگویند به کتابی که چاپ میشود اعتماد نداریم. اینقدر از صافی ارشاد و ممیزیهای مختلف گذشته است که معلوم نیست ماجرا اولش چه بوده و آخرش به کجارسیده!
یک عدهی دیگر هم میگویند نه اینکه ما کتاب دوست نداشته باشیم، ما به کتاب احتیاج نداریم چرا که “دانای کل” هستیم و همه چی بلد هستیم و همیشه هم در فجازی(فضای مجازی) میگویند نژاد ایرانی باهوشترین است و کلا برایمان افت دارد این همه افتخارات را با کتابخوانی زیر سوال ببریم! کتاب را همان ژاپنیها و انگلیسیها و امریکاییها بخوانند با سرانه مطالعهی شرمآورشان(ژاپن: ۹۰ دقیقه، انگلستان: ۵۵ دقیقه، امریکا: ۲۰ دقیقه)!
یک عده دیگر هم هستند که معتقدند با این همه گرفتاری زندگی دنیای مدرن و انواع و اقسام گرفتاریهای تحصیلی، شغلی، خانوادگی، تورم، بدهکاری، قسطها و دردسرهای دیگر مجالی برای کتابخوانی نیست. همین که صبح به صبح اینستاگراممان را باز کنیم و ببینیم فلانی عکس تولدش را گذاشته و ما آن همه زیبایی و شکوه را لایک کنیم! یا قربانصدقه بچهی فلانی برویم که امروز توانسته اسم مادرش را صدا کند روز به پایان رسیده و وقت خواب است. دیگر مجالی برای اندیشیدن به کتابخوانی یا کتابنخوانی نمیماند.
و البته که در این وانفسا هیچکس برای این موضوع که تیراژ چاپ کتابها از ۴ رقمی به ۳ رقمی رسیده و الان هم دو رقمی شده است فکر نمیکند. صنعت نشر روزبه روز ضعیفتر و بیرمقتر میشود. همین روزها است که آدمها به ناشران سفارش چاپ یک جلد از کتاب ترجمه شده یا تالیف شدهشان را بدهند. فقط یک جلد برای کتابخانهی خودشان و درج در رزومهشان.
در دنیای میکرومومنت (Micro-Moments) و رواج گوگلیدن(جستجو در گوگل) رفتار آدمها تغییر زیادی کرده و دیگر حوصلهی کتاب خریدن و صبر و تحمل برای دانستن موضوعات را ندارند و سریع میخواهند به نتیجه برسند. گوشیهای هوشمند جای همه چیز را برای ما پر کرده است. خانواده، رویاها، کتاب، کتاب، کتاب. جلوی گسترش فناوری را که نمیشود و نباید گرفت اما میتوان سیاستی جستجو کرد که به کپیرایت اهمیت داده شود و زحمات نویسنده یا مترجم واقعی پس از نشر کتابش بر باد نرود و افراد، مشتاق به خرید کتابها شوند. چه نسخهی کاغذی چه الکترونیکی. میتوان مشوقهایی برای آندسته از علاقمندان کتاب ترتیب داد تا بتوانند در اینآشفتهبازار گرانی کاغذ و جوهر همچنان نسخههای کاغذی کتابهای مورد علاقهشان را بخرند. حتی میتوان سیاستهای سختگیرانه برای نشر را کاهش داد تا کتابخوانی برخط رونق بیشتری یابد. تا علاقه به کتاب ترویج و تشویق و گسترش یابد. تا صنعت نشر به بلوغ برسد. شاید کتابخوانهای برخط و انتشار نسخههای الکترونیکی به افزایش سرانهی مطالعه در کشور ما کمک کنند. شاید.
ولی نقدا چیزی که برای ما حسرت است و اندوه، اقبال کم آدمهای این سرزمین به کتابهایی است که گوشهی کتابفروشیها و کتابخانهها خاک میخورند و کرم میزنند و شاید سالهای بعد به این حسرت، حسرت گم شدن نسخههای الکترونیکی کتابها در بین فایلهای ذخیره شده در رایانهمان هم اضافه شود.
خلاصه اینکه این یادداشت فقط به عشق روز کتاب نوشته شده و اینکه یادآوری کند دلیل کتابنخوان شدن ما ایرانیها فقط کرم کتاب بوده ولاغیر!
الان که این یادداشت را مینویسم به یک کمپین نمیاندیشم که با افتخار اسمش را بگذاریم “کمپین کتابخوانها”! یا اصلا به فکر برچسبهایی که رویش نوشته “من کتاب میخوانم” نیستم. حتی به این فکر نمیکنم که نخستین مراسم تولدی که دعوت شدم برای دوستم کتاب بخرم و به او پیشکش کنم. کتاب خواندن با کمپین و برچسب و هدیه و اجبار نهادینه نمیشود. کتاب خواندن دل میخواهد. دل.
کاش دلمان بخواهد فرهنگ کتابخوانی را رواج دهیم که ما این روزها عجب کتابنخوانهایی شدهایم!