مکاتب روانشناسی — آشنایی با نظریه ها و مکاتب اصلی فکری در روانشناسی
بحث در مورد چگونگی توصیف و توضیح ذهن انسان از آنجایی شروع شد که روانشناسی برای اولین بار به عنوان علمی مجزا از زیستشناسی و فلسفه شناخته شد. انواع مکاتب روانشناسی نیز که در این مقاله به آنها پرداختهایم، بیانگر نظریههای اصلی روانشناسی هستند. در ادامه با برخی از مکاتب اصلی روانشناسی که بر روی دانش و درک ما از این علم تأثیرگذار بودهاند، آشنا خواهید شد.
معرفی مهمترین مکاتب روانشناسی
روانشناسان در گذشته خود را منحصراً با یک نوع مکتب فکری میشناختند و معرفی میکردند. امروزه بیشتر روانشناسان یک نوع نگاه گزینشی به روانشناسی دارند. آنها اغلب ترجیح می دهند که به جای مخفی شدن پشت یک نگرش خاص، ایدههایی را از تئوریهای مکتب های روانشناسی بیرون بکشند. اصلیترین مکاتب در روانشناسی به شرح زیر هستند:
1. مکتب زیست شناختی
زیستشناختی یکی از مکاتب روانشناسی است که در آن رفتارهای انسانی از منظر عملکرد زیستی او مشاهده میشود. این مکتب از تأثیر موارد زیر بر روی رفتارها و کنشهای فرد میگوید:
- نقش مغز
- نقش ژنها
- نقش انتقال دهندههای عصبی
- نقش غدد درونریز
- چگونگی اتصال سلولهای عصبی به یکدیگر
- چگونگی به ارث بردن خصوصیات شخصی خاص که بر روی رفتار فرد تأثیر میگذارد
- تعیین این که چه رفتارهایی ناشی از غرایز است؟
رویکرد زیستشناختی، فرایندهای ذهنی و رفتار انسان را ناشی از فرایندهای زیستی-عصبی میداند. برای مثال افسردگی مطابق این رویکرد از تغییرات غیر عادی در میزان انتقالدهندههای عصبی ناشی میشود. این انتقال دهندهها، موادی شیمیایی هستند که در مغز تولید شده و ارتباط بین نورونها یا سلولهای عصبی مغز را ممکن میسازند. پیشنهاد میکنیم از مجموعه آموزش روانشناسی فرادرس شروع به یادگیری کنید تا با انواع مکاتب روانشناسی، روش های درمانی و اختلالات و مشکلات انسانها آشنا شوید.
از متفکران مشهور این مکتب روانشناسی میتوان به مارشال هال (Marshal Hall) اشاره کرد. این دانشمند بر اساس آزمایشهای فیزیولوژیکی سعی کرد تا حرکات ارادی و غیر ارادی بدن انسان را از یکدیگر متمایز کند. او در آن دوران بر این باور بود که حرکات انسان یا هشیار هستند و یا ناهشیار. حرکات هشیار یا ارادی از نظر هال، به مراکز بالاتر مغز (مخ) مربوط میشوند. حال آنکه حرکات غیرارادی یا ناهشیار به مراکز پایینتر مغز مثل مخچه و یا حتی نخاع شوکی مرتبط هستند.
2. مکتب رفتارگرایی
رفتارگرایی از مکاتب روانشناسی است که توسط متفکران زیر مطرح شده و از دهه ۵۰ میلادی به مکتب فکری قالب روانشناسان تبدیل شد:
- جان بی واتسون (John B. Watson)
- ایوان پاولف (Ivan Pavolv)
- بی اف اسکینر (B. F. Skinner)
رفتارگرایی بیان میکند که تمام رفتارهای ما بیشتر تحت تأثیر عوامل محیطی هستند تا نیروهای درونی. تمرکز این مکتب روانشناسی بر روی رفتار قابل مشاهدهی هر فرد است. نقش آموزش و یادگیری در مکتب رفتارگرایی بسیار پررنگ است. در واقع این مکتب یادگیری را چیزی میداند که به تغییر رفتار منجر شود. تئوریهای یادگیری شامل شرطیسازی کلاسیک و شرطیسازی کنشگر، عامل محوریت پژوهشهای زیادی بودهاند.
مکتب فکری رفتارگرایی تأثیر بسیار زیادی بر روی روانشناسی مدرن داشته و بسیاری از ایدهها و تکنیکهای ناشی از این مکتب مانند رفتاردرمانی، بیزاری درمانی و… امروزه هنوز به صورت وسیعی در برنامههای رواندرمانی و اصلاح رفتار مورد استفاده قرار میگیرند.
3. مکتب واقع گرایی خام
واقعگرایی خام (Naive Realism) از مکاتب روانشناسی است که در آن جهان بر مبنای واقعیت عینی (همانطور که هست.) بیان میشود و ساخت و تفسیر ذهنی از واقعیت در آن معنایی ندارد. این باور که افکار هر فرد، تقسیرهای بیطرفانه و واقعبینانه از جهان اطراف است، دو مفهوم مهم دارد:
- افراد منطقی برداشتی مشابه نسبت به خودشان خواهند داشت.
- افراد دیگر که از برداشتی متفاوت نسبت به خودشان برخوردار هستند، ناآگاه، غیر منطقی و غرضورز تلقی میشوند.
این مکتب توسط روانشناس اجتماعی لی راس (Lee Ross) و همکارش در دهه ۹۰ میلادی معرفی شد. روانشناسان برجستهی دیگری نیز واقعگرایی را مورد مطالعه و بررسی تجربی قرار دادهاند که برخی از آنها عبارتند از:
- اندرو اس. وارد (Andrew S. Ward)
- دیل گریفین (Dale Griffin)
- توماس گیلوویچ (Thomas Gilovich)
- امیلی پرونین (Emily Pronin)
- داچر کلنتر (Dacher Keltner)
- رابرت رابینسون (Sir Robert Robinson)
این مکتب برای درمانهای سریع و فوری مشکلات و اختلالات مفید است، اما برای درمانهای ریشهای مشکلات کاربردی نیست.
4. مکتب ساختار گرایی
ساختارگرایی (Structuralism) به عنوان یکی از اولین مکاتب روانشناسی شناخته شده است. تمرکز این دیدگاه بر روی تجزیهی فرایندهای ذهنی به اساسیترین اجزا است. از مشهورترین متفکران ساختارگرا میتوان به ویلهلم وونت (Wilhelm Maximilian Wundt) و ادوارد بردفورد تیچنر (Edward B. Titchener) اشاره کرد. ساختارگرایان از تکنیکهایی مانند دروننگری برای تحلیل فرایندهای درونی ذهن انسان استفاده میکردند.
5. مکتب عملکرد گرایی
کارکردگرایی (Functionalism) از مکاتب دیگر روانشناسی است که به عنوان پاسخی به مکتب ساختارگرایی شکل گرفت. این مکتب به شدت تحت تأثیر کارهای ویلیام جیمز (William James) بوده و تمرکز آن بر روی ساز و کار و عملکردهای ذهنی بوده است.
بر خلاف دیگر مکاتب شناختهشدهی روانشناسی، کارکردگرایی توسط یک نظریهپرداز مسلط معرفی نشده است. بلکه چندین متفکر کارکردگرا با این رویکرد شناخته شدهاند که افراد زیر نیز در این دسته هستند:
- جان دیویی (John Dewey)
- جیمز رولند انجل (James Rowland Angell)
- هاروی ای.کار (Harvey A. Carr)
متفکرین کارکردگرا به جای تمرکز بر خود فرآیندهای ذهنی، علاقهمند به نقشی بودند که این فرایندها ایفا میکنند.
6. مکتب گشتالت گرایی
گشتالت (Gestalt) از مکتب های مشهور روانشناسی است. این مکتب بر این ایده مبتنی است که ما چیزها را به عنوان یک کل واحد تجربه میکنیم. این رویکرد روانشناسی از آلمان و اتریش طی اواخر قرن نوزدهم و در پاسخ به رویکرد ساختارگرایی ویلهلم وونت (Wilhelm Maximilian Wundt) شروع شد و آن را به مکس ورتهایمر (Max Wertheimer) نسبت میدهند. روانشناسی گشتالت باور دارد که شما باید به جای شکستن افکار و عادات به المانهای کوچک، جهان را به صورت یک کل واحد تجربه کنید. بر اساس رویکرد متفکران این مکتب، کل بزرگتر از مجموع ذرات آن است. متفکران زیر در توسعهی مکتب روانشناسی گشتالت نقش داشتهاند:
- امانوئل کانت (Immanuel Kant)
- ارنست ماخ (Ernst Waldfried Josef Wenzel Mach)
- یوهان ولفگانگ فون گوته (Johann Wolfgang von Goethe)
از روانشناسان مشهور مکتب گشتالت میتوان به این افراد اشاره کرد:
- مکس ورتهایمر (Max Wertheimer)
- کورت کافکا (Kurt Koffka)
- ولفانگ کوهلر (Wolfgang Kohler)
7. مکتب شناخت گرایی
شناختگرایی یک مکتب روانشناسی است که به مطالعهی فرایندهای ذهنی شامل نحوهی تفکر، پردازش، یادآوری و یادگیری میپردازد. این شاخه از روانشناسی به عنوان بخشی از حوزه وسیعتر علوم شناختی، با سایر رشتهها مانند عصبشناسی، فلسفه و زبانشناسی مرتبط است.
درباره شناختگرایی یا روانشناسی شناختی میتوان گفت در پاسخ به رفتارگرایی ظهور پیدا کرد. منتقدان رفتارگرایی خاطرنشان کردند که این مکتب در توضیح چکونگی تأثیر فرایندهای درونی بر رفتار، ناکام مانده است. این دوره در برخی منابع تحت عنوان انقلاب شناختی معرفی میشود. چرا که پژوهشهای اساسی بر روی موضوعات مختلف مانند پردازش اطلاعات، زبان، حافظه و ادراک توسط دانشمندان شروع شد.
از متفکران این مکتب میتوان به اولریک نیسر (Ulric Neisser) اشاره کرد که در سال ۱۹۶۷ اصطلاح روانشناسی شناختی را معرفی کرد. وی این اصطلاح را به مثابه مطالعه فرآیندهای پشت ادراک، ذخیرهسازی و بازیابی اطلاعات تعریف کرد. همچنین یکی از تأثیرگذارترین نظریههای روانشناسی شناختگرا، نظریه مراحل رشد شناختی بود که توسط ژان پیاژه (Jean Piaget) ارائه شد.
اگر علاقه دارید درباره مکتب زیست شناختی و روانشناسی فیزیولوژیک بیشتر بدانید پیشنهاد میکنیم از آموزش روانشناسی فیزیولوژیک که توسط فرادرس تهیه شده است، استفاده کنید:
8. مکتب روانکاوی
روانکاوی یکی از مکاتب روانشناسی است که توسط زیگموند فروید ارائه شد. این مکتب فکری بر روی تأثیر ضمیر ناخودآگاه انسان بر رفتار او تأکید دارد. فروید بر این باور بود که مغز انسان از سه عنصر تشکیل شده است:
- نهاد
- ایگو
- سوپر ایگو
نهاد، نیازهای اساسی و ابتدایی انسان را در بر میگیرد. در حالی که ایگو مؤلفهای از شخصیت است که مسئول برخورد با واقعیت است. سوپرایگو نیز یکی از بخشهای شخصیت است که تمام ایدهآلها و ارزشهایی که از والدین و فرهنگ خود وام گرفتهایم را در خود حفظ میکند. به باور فروید تمام پیچیدگیهای رفتاری انسان ناشی از تعامل میان این سه عنصر است. مکتب فکری فروید به شدت تأثیرگذار بود اما بحثهای قابل توجهی را نیز ایجاد کرد. این مناقشهها نه تنها در زمان او، بلکه در مباحثات مدرن نظریهی فروید پابرجا مانده است. دیگر متفکران مکتب روانکاوی عبارتند از:
- آنا فروید (Anna Freud)
- کارل گوستاو یونگ (Carl Gustav Jung)
- اریک اریکسون (Erik Erikson)
9. مکتب انسان گرایی
انسانگرایی از مکاتب روانشناسی است که بر روی مشاهدهی هر فرد به صورت مجزا تأکید دارد. مفاهیمی مانند اراده آزاد، خودکارآمدی و خودشکوفایی در این مکتب معرفی شدهاند. انسانگرایی به جای تمرکز بر روی ناکارآمدی، به افراد کمک میکند که تواناییهای بالقوهی خود را یافته و شرایط رفاه خود را فراهم کنند. این مکتب روانشناسی در طول دهه ۵۰ میلادی و در پاسخ به روانکاوی و رفتارگرایی که در نیمه اول قرن بر روانشناسی قالب شده بود، ظهور کرد.
روانکاوی بر روی درک انگیزههای ناخودآگاهی که رفتارها را شکل میدهند متمرکز بود. در حالی که رفتارگرایی فرآیندهایی را مورد مطالعه قرار داد که بسته به شرایط منجر به رفتارهای خاص میشوند. انسانگرایان احساس کردند که روانکاوان و رفتارگراها، هر دو به شدت منفینگر و بدبین هستند. به این ترتیب که یا بر روی بغرنجترین احساسات بشری تمرکز میکنند و یا نقش انتخاب افراد را نادیده میگیرند.
با این حال نباید این سه مکتب فکری را در تضاد و مقابله با یکدیگر در نظر بگیریم. هر شاخه از روانشناسی به درک ما از ذهن انسان و رفتارهای او کمک میکند. روانشناسی انسانگرا بعد دیگری را اضافه کرد که نگاه کلنگرتری به فرد دارد. از مهمترین روانشناسان انسانگرا میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
- ابراهام ماسلو (Abraham Maslow)
- کارل راجرز (Carl Rogers)
10. مکتب اگزیستانسیال
اگزیستال (Existential) یا فلسفهی وجودی، از مکاتب روانشناسی است که چندین فرض را شامل میشود
- درک این که یک فرد (کل) بیش از اجزای او است.
- درک اینکه افراد سطوح متفاوتی از آگاهی فردی دارند که نه میتوان نادیده گرفت و نه میتوان آن را در یک زمینهی انتزاعی قرار داد.
- درک اینکه زندگی افراد دارای هدف، ارزش و معنا است.
- درک اینکه افراد دارای ارادهی آزاد هستند و در زندگی شخصی خود بیشتر مشارکت دارند تا نظارهگر باشند.
روان درمانگران دارای این رویکرد درمانی، خود را در دنیای مراجعین خود غرق میکنند. به این ترتیب که آنها نیز در فرایند درمان مشارکت دارند. این فرایندی است که در کل وجود هر فرد و تاریخچهی شخصی او به دنبال معنا میگردد. از متفکران مشهور روانشناسی اگزیستانسیال میتوان به افراد زیر اشاره کرد:
- اروین د. یالوم (Irvin David Yalom)
- رولو می (Rollo May)
- جیمز بوگنتال (James F. T. Bugental)
11. مکتب پویه نگر
پویهنگر یا روانپویایی (Psychodynamic) در اصل یکی از نظریههای شخصیت بود که توسط فروید ارائه شده است. این نظریه در طول سالها به کمک متفکران این حوزه به صورت چشمگیری تکامل یافته است. فروید بر این باور بود که رفتار انسان را میتوان با فرایندهای درون ذهنی و الگوهای درون شخصیتی بیرون از ضمیر خودآگاه که بر اساس تجربیات دوران کودکی شکل گرفتهاند توضیح داد. به طور کلی مطابق این مکتب، نیروهای بیرون از ضمیر خودآگاه فرد، چگونگی رفتارهای او را به خوبی توضیح میدهند.
تمرکز بسیاری از روشهای درمانی مدرن بر روی کاهش یا رهایی از علائم مشکلات روانی است. برای مثال اگر یک فرد با اضطراب دست و پنجه نرم میکند، روانشناسی شناختگرا به او کمک میکند که نشانههای اضطراب را در خود پیدا کند. اما رواندرمانگرانی که با رویکرد پویهنگر به درمان اختلالات رفتاری میپردازند، به صورت ریشهای در فرد، نیازها و علایق او کنکاش میکنند. از این رو این مکتب روانشناسی جهانشمولتر و انسانیتر است.
طرحواره درمانی
طرحواره درمانی نوعی رویکرد درمانی در روانشناسی است که ترکیب المانهای رفتار درمانی شناختی (CBT)، روانکاوی، نظریه وابستگی و درمان متمرکز بر احساسات را در خود دارد. طرحواره به عنوان یک مفهوم پایه، اولین بار توسط روانشناس انگلیسی به نام سر فردریک چارلز بارتلت (Sir Frederic Charles Bartlett) به عتوان بخشی از نظریهی یادگیری مورد استفاده قرار گرفت. نظریهی بارتلت خاطرنشان کرد که درک ما از جهان اطراف با شبکههایی ساختهشده از چارچوبهای ذهنی شکل گرفته است.
نظریهپرداز ژان پیاژه (Jean Piaget) نیز اصطلاح طرحواره را معرفی کرده و در واقع استفاده از مفهوم طرحواره از طریق این فرد عمومیت پیدا کرد. بر اساس نظریهی وی مبنی بر توسعه شناختی، کودکان یک سری مراحل رشد فردی را پشت سر میگذارند. پیاژه بر این باور بود که افراد دائما در حال وفق دادن خود با محیط هستند. چرا که مدام چیزهای جدید یاد گرفته و اطلاعات جدیدی نیز به دست میآورند.
روانشناسان بسیاری بر اساس این رویکرد به درمان مراجعین خود میپردازند. طرحواره درمانی نوعی رویکرد یکپارچه برای درمان اختلالات شخصیتی و دیگر مشکلات سلامت روان است که روشهای دیگر درمانی بر روی آنها بیاثر بوده است. این روش به ویژه برای درمان اختلال شخصیت مرزی توصیه میشود. در طرحواره درمانی، شما با یک رواندرمانگر بر روی کشف و درک طرحوارههای خود که گاهی اوقات تحت عنوان طرحوارههای ناسازگار اولیه شناخته میشوند، کار خواهید کرد.
طرحوارهها الگوهای ناخوشایندی هستند که عمدتاً به دلیل برطرف نشدن نیازها در دوران کودکی در فرد رشد و توسعه پیدا میکنند. این طرحوارهها میتوانند در طول زندگی، شما را تحت تأثیر قرار داده و در صورت عدم توجه به روشها و رفتارهای مقابلهای، دردسرساز شوند. طرحواره درمانی به شما آموزش میدهد که چگونه از برطرف شدن نیازهای عاطفی خود با روشی سالم و بدون ایجاد آسیب اطمینان حاصل کنید. از بزرگان این مکت میتوان به کارل یونگ اشاره کرد. کتاب زندگی خود را دوباره بیافریند اثر این یونگ یک کتاب جامع و کامل دربار طرحوارههاست که نثری ساده دارد و برای عموم مناسب است.
کلام آخر
دانشجویان روانشناسی باید با مکاتب مختلف آشنا باشند. آشنایی با مکاتب برای عمومی که به روانشناسی علاقه دارند نیز مفید است. به این منظور پیشنهاد میکنیم آموزش تاریخ و مکاتب روان شناسی و نقد آن از فرادرس را برای شروع یادگیری انتخاب کنید:
علوم انسانی و به ویژه روانشناسی پیوسته در حال به روز رسانی هستند و مخاطبان آنها باید در هر زمینهای مطالعهی مستمر داشته باشند. با این حال خواندن مبانی پایهی هر علمی از آن جهت لازم است که شوق و انگیزه برای ادامهی آن را در افراد ایجاد میکند. هدف این مقاله، شناسایی کلی انواع مکاتب روانشناسی بوده است. برای درک بهتر هر کدام از این مکاتب باید به منابع بسیاری مراجعه کرده و وقت زیادی را برای مطالعه صرف کنید.